یک مشت مزخرفات...

همه تفکرات، توهمات، احساسات و کلا مزخرفاتی که توی فکرم و دلم وول می خوره...

۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

دل بازيگوشِ من تازگيا بَلاشده...

دلي داشتم روزگاري،
دلي داشتم سالم، سرخ، پراز عشق و محبت و پر از شور جواني،
آماده براي عشق ورزيدن.


طي سالها، هركس كه ره يافت به اين دل
و اين دل، دل بسته اش شد، تكه ای از آن را با خود برد و اگر نتواست تكه‌اي با خود ببرد، زخمي زد و رفت.


اكنون...
بعد از گذشت همه‌ي اين سال‌ها،
دلي كه بر جاي مانده، دلي است تكه تكه و زخمي،
دلي كه تك به تك ِ زخم‌هاي باقي مانده بر آن نشان از روزگار جواني و دل‌بستگي‌هایي كودكانه دارد.

دل من،
دلي كه بي وفايي كردن را از بي وفايي‌ها آموخت،
عاقل گشته!!!

دلي كه عاقل شده بود، دلي كه آرام شده بود وسربه‌زير، دلي كه پاي به ميان‌سالي گذارده بود،
چندي است ياد دوران كودكي و نوجواني افتاده!
دلي شده بي وفا و هوسباز كه هرروز عشقي جديد و زود گذر را طلب مي كند!

و من عاجزم از كنترل اين دل كه بازيگوش شده و هوسباز.

پ ن: شاعر مي گه كه : پيرانه سرم شور (عشق؟) جواني بسر افتاد!!! شده وصف حال من!
پ ن: Shame on U sepide

9/3/89
سپيد

۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

زير نورِ ماه...

چندي‌است شب‌ها قبل از خواب، چشم به پنجره مي دوزم و بعد از مدتي خيره شدن به آسمان زير نورِ افسون كننده ماه به خواب مي روم.


در حالي كه كه چشم به قرص كامل ماه دوخته بودم، در فكر افسانه‌هاي كهن و مرد گرگ‌نما ديده بر هم گذاشتم.

در شبي كه گذشت،
روح من در خواب، نه بصورت مرد يا زني گرگ نما كه بشكل پروانه اي كوچك با دوبال صورتي وآبي از جسمم جدا شد.
و در عالم رؤيا
اين پروانه تك به تك به بستر تمامي كساني كه اين روزها نوعي دلتنگشانم رفت:
در گوش يكي از تمامي دل‌تنگي‌هاي اين عالم گفت،
بر ديگري عاشقانه‌هايي از نوعِ ديگر را زمزمه كرد،
در گوش آن يكي از بي وفايي‌ها و دل‌سنگ آدميان سخن راند
و براي آخري روزهاي با هم بودن و تنگ در آغوش كشيدن ها را آرزو كرد.
و در آخر بوسه‌اي نثار پيشاني تك تك‌شان كرده و دستي نوازش‌وار بر سرشان كشيد.


و در پايان شب به بالاترين نقطه شهر رفت و خيره به قرص كامل ماه انتظار طلوع خورشيد را كشيد...

پ ن: با يك مقدار تغيير خوابي بود كه ديشب ديدم
6/3/89
سپید

۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

هفته ي بَد!

هفته ي بَد!
هفته ي مزخرف!
اولين هفته ي خرداد!
خرداد بَد، خرداد گند، خرداد دلگير، خرداد پُر از حادثه!
هفته اي كه از اولين ساعت ها بَد شروع شدي!

ازَت مي خوام،
خواهش مي كنم،
 التماس مي كنم
و اگر مجبور بشم، تهديد مي كنم،
كه بسه! همه اتفاقات بد تا همين جا بسه!
لطفا ديگه ادامه نده.

اجازه بده از همين لحظه به بعد همه چي خوب باشه.


براي مادربزرگم دعا كنيد كه زود خوب بشه.

"دوشنبه" 3/3/89
سپيد

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

صبرِ من...

اولش فقط گوش می کنم،
نه مخالفتی، نه موافقتی،
فقط در سکوت گوش می کنم، گاهی وقتا یه اِهِم و اوهومی هم چاشنی سکوتم می کنم که مشخص باشه که دارم گوش می کنم.

بعدش کم کم، وقتی دیگه حرف زدن از حد خارج می شه و به وراجی میرسه،
دیگه حتی گوش هم نمی کنم...
فقط با صبری بی نظیر، "تظاهر" می کنم که دارم گوش می کنم!

ولی.... کم کم صبر من هم تموم می شه،
دیگه حتی تحمل تظاهر به گوش کردن به زر زر های مفت رو ندارم.

الان،
دیگه نوبته منه که برینم به کل نظرات مزخرف و حرف های مفت!!!
29/2/89
سپید

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

خراب ِ خراب...

برق ِ رفته و تاریکی و نور شمع  نم ِ بارون اگه آدمو شاعر نکنه حتما کُس خل می کنه!
هرچه قدر هم که کُس خُل باشی تو این تاریکی، زیر نور شمع با نم نم بارون وقتی اون ته تهای دلت هنوز تنگ باشه، و هر چقدر هم همیشه سعی کنی که به دلتنگیهات فکر نکنی و هرچقدر هم که موفق باشی! دیگه وقتی شب باشه و برق ها هم رفته باشه  نم بارونی هم زده باشه و تو تاریکی با نور شمع تنها باشی، هرچقدر هم که سعی کنی، فایده نداره! دلتنگیات می زنه بالا!
حالا تو این تاریکیِ بارونی، زیر نور شمع وقتی که دیگه دلت تنگه ِ تنگه، چندتا موزیک پُر از خاطره کافیه که دیگه خراب ِ خراب شی.

***

یه وقتایی دوست دارم تو تنهایی خودم خراب ِخراب شم. برم بشینم گوشه بالکن، خودمو فندکم و چندتا موزیک خوب، اگه پِیکی هم زده باشم که چه بهتر.
همون گوشه همیشگی بالکن بشینم و سیگار بکشم، موزیک گوش بدم، خیره بشم به آسمون و فقط فکر کنم.
فکر کنم به همه دلتنگی هام، دل تنگیهام واسه همه اونایی که خیلی دورن از قلبم و ذهنم، به تمام اون چیزایی که فکر کردن بهشون قدغن ِ، به همه این ها فکر کنم و داغون بشم، داغون ِ داغون...
یه وقتایی، فقط "یه وقتایی"! داغون شدن هم عالمی داره واسه خودش!
26/2/89
سپید

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

بودن یا بودن...

بعضی ها هستند، فقط بخاطر اینکه باید باشند!
بعضی ها هستند، برای اینکه بمونن.
بعضی ها هستند، ولی واقعا نیستند.
و بعضی ها هم با اینکه نیستند، ولی همیشه "هستند"!


17/2/89
سپید

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

گُه گیجه!!!

من که نفهمیدم چی شد!!!
هرکی فهمید به منم بگه!!!
یروز اومدم اینجا و دیدم فیلتر شده،
فرداش خواستم پست جدید آپ کنم و نشد!!!
بارو بندیلو جمع کردم و رفتم پرشین بلاگ!!!
امروز فهمیدم که اینجا دیگه فیلتر نیست!!!
پرشین بلاگ باشه واسه خودش، که اگه دوباره بلاگر فیلتر شد آلاخون والاخون نباشم.
من می نویسم، پس هستم!!!
16/2/89
سپید