یک مشت مزخرفات...

همه تفکرات، توهمات، احساسات و کلا مزخرفاتی که توی فکرم و دلم وول می خوره...

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

پُك آخر...


حسي سرشار از لذت و ولع،
مثل پُك آخر به آخرين نخ سيگار بعد از پيك آخر مشرب.

89/9/1
سپيد

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

به من چه!

به من چه كه آقايي كه واسه نظافت شركتمون مياد از شكم زن و بچه اش مي زنه كه پول ترياكشو بده!
به من چه كه آقا مهدي جلوي در مراكز خريد اين شهر بهترين قطعه هاي كلاسيك رو با ساكسيفونش مي زنه!
به من چه كه او پسره تو خيابون انقلاب بهترين كتاباي چاپ قديمشو داره مفت مي فروشه و براش مهمه كه كتاباشو كي مي خره و با فروختن هر كتاب اشك تو چشماش جمع مي شه!
به من چه كه كارگرهاي فلان كار خونه بخاطر عقب افتادن 5 ماه حقوقشون اعتصاب كردن!
به من چه كه دخترك گل فروش فلان پمپ بنزين چشم‌هاي قشنگي داره!
به من چه كه.....

كلا به من چه!




89/8/16
سپيد

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

"وقت"


اين روزها، همه وقتم را تو مي‌گيري و تمام لحظاتم را بودنت پر كرده!

دوست دارم تمام وقتي را كه تو گرفته‌اي از من.


89/8/10
سپيد