یک مشت مزخرفات...

همه تفکرات، توهمات، احساسات و کلا مزخرفاتی که توی فکرم و دلم وول می خوره...

۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

دوستانم...


دوستانم را آزاد کنید

امری ترین و ملتمسانه ترین درخواست زندگیمه


89/11/27

سپید




۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

گفتگو...


گفت: تو چقدر دوست داری، خیلی هم خوب نیست که انقدر دوستات زیادن اینجوری وقت کمتری برای من می مونه!

 چیزی نگفتم...

و الان می گم: اتفاقا خیلی خوبه که من این همه دوست دارم، چون همین دوستا هستند که همه ی وقتی رو که تو از من گرفته بودی رو پر می کنند و باعث میشن که من خوشحال بمونم!

89/11/17
سپید

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

بعد از 25 سال


خدای بزرگ، نیروی برتر، همونی که میگن اون بالائی، اونی که نمیدونم چی هستی یا همون نمیدونم خودم! همونی که همیشه از فرط خوشی یا استیصال(استصال؟) یادت می افتم،
بخاطر همه چیزای خوبی خوبی که تو این 25 سال به من دادی،
بخاطر خانواده ای که همیشه پشتم هستند و من می پرستمشون،
بخاطر دوستایی که بهترینن و بدترین و بهترین لحظات ترکم نکردند،
بخاطر سلامتی ای که دارم،
بخاطر همه آرامشی که حتی در بدترین روزای زندگیم داشتم،
بخاطر صبر مثال نزدنی ای که به من دادی،
بخاطر همه محبتی که تو دلم گذاشتی که حتی بدترین ها رو هم بتونم دوست بدارم،
بخاطر عشق های  کم و زیادی که همیشه تو دلم هست،
بخاطر خریتی که هنوزم با یک بسته پاستیل می شه خرم کرد!
بخاطر همه این ها و خیلی چیزهای دیگه ای که تو این 25 سال بهم دادی ازت ممنونم.

ازت می خوام که همه این خوبیها رو در 26 سالگی و بقیه ی روزهای عمرم از من دریغ نکنی.

تولدم مبارک

16 بهمن 1389
سپید









۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

فراموشی...



حتی در مرور خاطراتم هم جایی نخواهی داشت....


89/11/15
سپید