همون جا که ازش همه ی شهر پیداس...
کاش میومدی،
میومدی و من رو می بردی،
می بردی اون بالا.
همون بالا که ازش همه ی شهر پیداس...
اونقدر بالا که فقظ خودمون باشیم،
من و تو.
ساعتها با هم بدون هیچ حرفی فقط شهر رو تماشا کنیم،
من، تو، شهر و سیگار پشت سیگار.
تو از من عکس بگیر،
یک عکس از من و شهرم.
من هم با چشمام می خندم،
و برای چند ساعت حس می کنم که خوشبخت ترین دخترِ این شهرم...
91/6/28
سپیده
1 نظر:
در ۹ مهر ۱۳۹۱ ساعت ۲۲:۱۷, کاملیا گفت...
داستان دقیقا همون قصه همیشگیه
تو بیا ... من بیام
دنیا نخواست بسازه و بیاد
به درک !
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی