یک مشت مزخرفات...

همه تفکرات، توهمات، احساسات و کلا مزخرفاتی که توی فکرم و دلم وول می خوره...

۱۳۹۱ تیر ۲۳, جمعه

خاطرات



ای کاش مثل همه آن خیابان هایی که روزگاری پر از خاطره بودند و الان از آن همه خاطره هیچ باقی نمانده جز اتوبان هایی نا آشنا و غریب، تمام رستوران ها و کافه های شهر هم با تمام خاطراتشان خراب  و تبدیل می شدند به رستوران ها و کافه هایی جدید بدون هیچ خاطره ای....

91/4/22
سپیده

1 نظر:

  • در ۲۳ تیر ۱۳۹۱ ساعت ۱۳:۰۳, Anonymous matuat گفت...

    خب این کاریه که ذهن تو باید انجم بده!
    همه خاطرات رو بریزه تو کاغ خورد کن و از نابود شدنش لذت ببره

     

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی