چندياست، موبايل نه چندان مهمِ من، برايم مهم شده و لحظهاي از كنارم دور نميشود و روزي چندين بار شارژ ميشود،
موبايلي كه مدتها بود كه بود و نبودش ديگر هيچ اهميتي نداشت و دو روز يكبار هم شارژ نميشد از فرط بيكاري!
چندياست، شبها بعد از ردوبدل شببخيرهاي شبانه، با بستن چشمها سر به بالشت نرسيده به خوابي عميق و آرام فرو ميروم تا خود صبح!
خوابي شبانه كه مدتها بود به خواب صبح ميمانست و با ديدن سپيده صبح بود كه شايد به خوابي كوتاه و پر تنش فرو ميرفتم.
چندياست، تمامي صبحبخيرهايم جواب دارند و من با انرژيِ مضاعفي هر صبح بعد از صبح بخير گفتن برسركار حاضر ميشوم،
مدتها بود كسي را آنوقت صبح بيدار نمييافتم كه صبحبخيرهايم را پاسخگو باشد!
چندياست، بيشتر مراقب سلامت خود هستم زيرا كسي را نگران خود ميبينم.
چندياست، بيشتر به ظاهر خود اهميت مي دهم و بيشتر دستي بر سرو صورت خود ميكشم، چرا كه هر روز يك جفت چشم مشتاق را منتظر خود مييابم.
چندياست، گرمايي در اعماق قلب يخزدهام احساس ميكنم كه هر لحظه اين گرما حجم بيشتري از قلبم را اشغال ميكند.
چندياست، زندگي را زيباتر ميبينم.
89/7/10
سپيد