دنياي اين روزهاي من!
چندياست، موبايل نه چندان مهمِ من، برايم مهم شده و لحظهاي از كنارم دور نميشود و روزي چندين بار شارژ ميشود،
موبايلي كه مدتها بود كه بود و نبودش ديگر هيچ اهميتي نداشت و دو روز يكبار هم شارژ نميشد از فرط بيكاري!
چندياست، شبها بعد از ردوبدل شببخيرهاي شبانه، با بستن چشمها سر به بالشت نرسيده به خوابي عميق و آرام فرو ميروم تا خود صبح!
خوابي شبانه كه مدتها بود به خواب صبح ميمانست و با ديدن سپيده صبح بود كه شايد به خوابي كوتاه و پر تنش فرو ميرفتم.
چندياست، تمامي صبحبخيرهايم جواب دارند و من با انرژيِ مضاعفي هر صبح بعد از صبح بخير گفتن برسركار حاضر ميشوم،
مدتها بود كسي را آنوقت صبح بيدار نمييافتم كه صبحبخيرهايم را پاسخگو باشد!
چندياست، بيشتر مراقب سلامت خود هستم زيرا كسي را نگران خود ميبينم.
چندياست، بيشتر به ظاهر خود اهميت مي دهم و بيشتر دستي بر سرو صورت خود ميكشم، چرا كه هر روز يك جفت چشم مشتاق را منتظر خود مييابم.
چندياست، گرمايي در اعماق قلب يخزدهام احساس ميكنم كه هر لحظه اين گرما حجم بيشتري از قلبم را اشغال ميكند.
چندياست، زندگي را زيباتر ميبينم.
89/7/10
سپيد
6 نظر:
در ۱۰ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۴:۲۴, Mental Stripes گفت...
چه خوب كه توي آسمونت ستاره داري ...
:)
در ۱۰ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۶:۰۷, مهسا نعمت گفت...
من سه روزه که اینجوریم
خیلی خوبه
:)
در ۱۰ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۶:۴۵, Rasool گفت...
من تا حالا هم چین احساسی نداشتم . فکر میکنم احساس خوبی باشه ، البته اگه کاذب نباشه.
در ۱۶ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۰:۴۲, من گفت...
سپیده
خیلی حسه خوبیه
از دست دادنش عذاااااااااااابه
:(((
در ۲۰ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۲۲:۴۹, نیلو مورچه گفت...
خوش به حالت :(
در ۱۲ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۴۵, صدای مشاور گفت...
این چجور اهمیت داشتن موبایله که
ال سی دیش کار نمیکنه
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی