صدای سازَم...
دخترک باید کاری می کرد،
باید می رفت!
او که از جای جای این شهر فریادها کشیده بود، هیچ گوشی غریو فریادهایش را نشنیده بود.
باید می رفت، باید می رفت و سازی را که مدتها بود هیچ دست نوازشگری بر آن کشیده نشده بود، با خود می برد.
باید می رفت، باید می رفت به دور ترین و وسیع ترین دشتها،
دشتی وسیع و عاری از هر گونه موجود دو پا!
و در آن نقطه می دمید آرام آرام فریاد های دلش را در سازش،
شاید در آن جا صدایش به گوش "خدا" می رسید.
3/2/89
سپید
9 نظر:
در ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۲۲:۳۵, Nnn گفت...
خیلی خیلی قشنگ بود سپیدم
:x
در ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۲۲:۵۵, mamad rizaaaa gOolzar گفت...
in hame ehsaso az koja miyari akhe dokhtar
در ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۲۳:۰۷, سپیده گفت...
نوشین جونم مرسی
امیر بابک!!! من عاشقتم م م ممدریضا جااااااااان
در ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۲۳:۱۵, mamad rizaaa gOolzar گفت...
sepide sepide az oOn roOz ke chesham cheshmatO dide ... nemidoOoni dele mO chi keshide :D
در ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۲۳:۱۷, مهسا نعمت گفت...
قربونت! اونجا رو پیدا کردی یه ندا به من هم بده
در ۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۱۳:۳۰, فرید ج گفت...
دور باید شد از این شهر غریب ...
در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۰:۱۸, هـ. ز.ز. گفت...
بازآمدم من! گرفتار آمدم من!
در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۲۰:۲۱, طناز گفت...
سپیده ه ه ه ه
تو بزن تا من برقصمممممممم
:*:*:*
در ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۲۹, یاسمن گفت...
بیچاره دخترک!!
بیچاره ساز!!
شاید خدا بشنوه!شاید
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی