یک آن شد این عاشق شدن
بی آنکه بخواهم،بی آنکه دانسته باشم، در یک لحظهء آرام ولی پر حرارت، تمام دریچه های قلبم را بروی کسی گشودم که نگاهش آرامم می کرد. نگاهی آرامش بخش که عمیق بود و زیبا.
تسلیمش شدم، بی آنکه بدانم چرا؟! دلباخته اش شدم بی آنکه بدانم واقعا کیست.
آری! عاشقشش شدم، بی هیچ دلیل موجهی، بی هیچ قید و شرطی.
عاشقش شدم بی آنکه چیزی ببینم.
بی آنکه........
در آن لحظه زیبا عاشقش شدم، عاشق دستان استوار و گرمش، دستانی که امنیت را تکیه گاه من کرد.
در آن لحظه زیبا عاشقش شدم، عاشق چشمان پر حرارت و گیرایش، چشمانی که شهوت را در درونم می ریخت.
در آن لحظه زیبا عاشقش شدم، عاشق لبهای سوزانش که لبان تبدارم را به هم می دوخت.
در آن لحظه زیبا عاشقش شدم، عاشق آغوش پر محبتش که جای آرمیدن بود مرا.
آری عاشقش شدم! در آن لحظه که تپشهای قلبم در حجم تنگ سینه ام جای نمی گرفت.
89/6/15
سپید*
*الهام گرفته از شبنم
6 نظر:
در ۱۶ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۰:۰۸, مهسا نعمت گفت...
به قول یه دوستی، عاشق شدی نترس ;)
در ۱۷ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۸:۵۴, Rasool گفت...
توی این هوای گرم با شکم خالی ، عاشقی نوبره والله
در ۲۳ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۲:۱۶, نیلو مورچه گفت...
عاشق چشمان پر حرارت و گیرایش، چشمانی که شهوت را در درونم می ریخت.
یه عالمه لایک...
دقیقا" حسش کردم الان..دو تا چشمم جلو روم ظاهر شد...
در ۲۶ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۴۲, سما گفت...
خيلي قشنگ بود
در ۴ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۳۵, Mental Stripes گفت...
عشق منطق سرش نميشه باور كن .
در ۲ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۱۰:۲۱, ندای غرب (میثم منیعی) گفت...
سلام
مطالب به این زیبایی و قلمی به این قشنگی چرا یک مشت مزخرفات؟!!!
مطالب وبلاگتون و قلمتون خیلی زیباست. همیشه شاد و موفق باشید.
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی