یک مشت مزخرفات...

همه تفکرات، توهمات، احساسات و کلا مزخرفاتی که توی فکرم و دلم وول می خوره...

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

افسوس يا...

ايران كشور جالبيه و حكومت ِ ايران خيلي جالب‌تر!!!

ديروز دوستم  يك خاطره برام تعريف  كرد كه بنظرم اومد بدي نباشه اينجا مطرحش كنم.


محل كار دوستم ميدان ِ انقلابه،
روزي كه تظاهرات طرفدارن ِ ا.ن  بود، شركتشون ساعت 3 تعطيل مي شه.
دوست من و همكارانش از همه جا بي‌خبر از شركت مي زنن بيرون و بين جمعيت طرفدار ا.ن  گير مي افتند. اين گير افتادن بين جمعيت همان و جزئي از آنها شمرده شدن همان. وقتي بين جمعيت گير مي افتند هيچ راه فراري براي جدا شدن از جمعيت نداشتند. جمعيت احاطه شده بود توسط نيروهاي مسلح و چماق بدست كه اجازه نمي‌دادند كسي از جمعيت جدا بشه و سر هر كوچه و خيابان فرعي هم تعدادي از همين چماق بدست‌ها ايستاده بودند و با زور و تهديد اجازه خروج كسي را نمي‌دادند.
و اين طور شد كه دوستم و همكارانش همراه با جمعيت طرفدار ا.ن  از ميدان انقلاب تا بعد از پل حافظ مي رن.

توي كشور جالبي زندگي مي‌كنيم، كشوري كه همه چي با زور و تهديد اجرا مي‌شه!
با زور و تهديد عده‌اي را توي خيابون جمع مي‌كنند و اجازه متفرق شدن بهشون نمي‌دهند و باز هم با زور و تهديد  عده‌اي  كه براي گرفتن مسلم ترين حقشون در خيابان جمع شدند را متفرق مي‌كنند.

بله! تو همچين كشوري زندگي مي‌كنيم ما! البته اگه بشه اسمشو گذاشت زندگي، به گذران روزها شبيه تره!
89/3/25
سپيد

7 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی