افسوس كه گذشته...
فضاي نيمه تاريكِ يك مكانِ قديميِ هميشگيِ آشنا،
صداي موزيك ملايمي كه چون موسيقي متن در محيط پخش بود،
دوليوانِ هات چاكلتِ غليظ،
يك بسته سيگارِ مشترك و دود سيگارهايي كه پشت هم با يك فندكِ مشترك روشن ميشدند
و دو جفت چشمِ سياه كه در سكوتِ لبها از تمام ناگفتنيها با هم ميگفتند.
اما،
افسوس كه گذشته ديگه بر نميگرده!
89/5/13
سپيد
7 نظر:
در ۱۳ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۰۳, ghazaleh گفت...
لعنت به این روزگار
در ۱۴ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۰:۵۶, matbuat گفت...
همه بدبختی ها از چشمای سیاه اغاز می شه!قبول داری؟؟
در ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۲۰:۰۲, مهسا نعمت گفت...
یه فضاهایی واقعا از یاد نرفتنین!
دوست دارم مواقعی رو که زندگیم موسیقی متن داره!
به نظرت اگه گذشته برگشتنی بود، ما همین کارایی که کردیم رو نمی کردیم؟! مطمئن باش می کردیم!
در ۱۹ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۹:۴۲, بهترين گفت...
دوس نداشتم اينوووووووو :) نه فكر كني حسودي كردماااااااا نه ! نه!
در ۲۰ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۴۵, نیلوچه گفت...
آااااااخ گفتی..
یه سری چیزا آدم تا عمر داره از جلو چشمش نمیره ..
یه حسی داره این لحظه ها .. دوس داری نباشه اما خودتم کرم داری هی یاداوریش می کنی واسه خودت!
یعنی من که این مدلی ام !
در ۲۴ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۶:۴۵, Rasool گفت...
خوبیش همینه که بر نمی گرده تا برای هر انتخاب و تصمیمت ارزش قایل بشی.
در ۱۵ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۲۲, Mental Stripes گفت...
اگه آدما با تك تك سلولاي بدنشون بخوان ميشه و برميگرده مهم اينه هر دو نفر بخوان اونم از ته دل
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی