یک مشت مزخرفات...

همه تفکرات، توهمات، احساسات و کلا مزخرفاتی که توی فکرم و دلم وول می خوره...

۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

افسوس كه گذشته...

فضاي نيمه تاريكِ يك مكانِ قديميِ هميشگيِ آشنا،
صداي موزيك ملايمي كه چون موسيقي متن در محيط پخش بود،
دوليوانِ هات چاكلتِ غليظ،
يك بسته سيگارِ مشترك و دود سيگارهايي كه پشت هم با يك فندكِ مشترك روشن مي‌شدند

و دو جفت چشمِ سياه كه در سكوتِ لب‌ها از تمام ناگفتني‌ها با هم مي‌گفتند.

اما،
افسوس كه گذشته ديگه بر نمي‌گرده!

89/5/13
سپيد

7 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی