یک مشت مزخرفات...

همه تفکرات، توهمات، احساسات و کلا مزخرفاتی که توی فکرم و دلم وول می خوره...

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

خوشحال ِ خوشحال ِ خوشحالم /D:\

من، من ِ من

خوشحالم، خوشحالتر از هميشه

دلم تاپ تاپ مي زنه و از هيجان و ذوق زدگي در پوست خودم نمي گنجم

انقد خوشحالم كه حتي ديگه سركارخوابم نمياد و پر از انرژي ام تا اين چند ساعت باقي مونده رو بگذرونم

و هر لحظه چشمم روي ساعته، انگار كه من مي چرخونم عقربه هاب تنبلش رو،

تا لحظه ديدار برسه.

لحظه ديدار نزديك است....

كمتر از 15 ساعت باقي مونده تا ديدن بهترين خاله و عزيزترين دختر خاله‌ام بعد از دو سال دل‌تنگي

و يك هفته تا ديدار اردلان عزيزم كه 5 سال از آخرين ديدارمون گذشته و آخرين بار او هنوز يك پسر بچه شيطون بود

و من يك هفته ديگه مرد جواني را خواهم ديد!

وااااااااااااااااااااي كه چقدر خوشحالم و ذوق دارم!

دلم مي خواد داد بزنم و بگم كه:
خوووووووووووووووووووووووووووووووووشحالمممممممممممممممممم

تا همه شريك باشن در اين خوشحالي با من!

پ ن: همه پروازهاي ورودي KLM ساعت 12:40 منتظرتونم با يك آغوش باز


89/3/17
سپيد

5 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی