یک مشت مزخرفات...

همه تفکرات، توهمات، احساسات و کلا مزخرفاتی که توی فکرم و دلم وول می خوره...

۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

چون سپیده می خواد


وقتی 18 سالم بود دلم خواست عاشق بشم،
نوزده ساله که بودم دلم خواست موهامو بلوند کنم و در بیست ویک سالگی هوس مشکی پر کلاغی کردم و بعدش بازهم بلوند،
جشن تولد بیست و چهار سالگیم بود که دلم خواست بزرگ بشم  و...
در بیست و پنج سالگی دلم خواست که کلن دور عشق و عاشقی رو خط بکشم،
وقتی بیست و شش سالم شد دلم خواست موهامو قرمز کنم.
شاید وقتی برسم به بیست و هشت سالگی دلم بخواد موهامو از ته بتراشم
و توی سی و نه سالگی یه دختر بچه رو به فرزند خوندگی قبول کنم!
شاید هم نه!!!!!

بهر حال من هر کاری که دلم بخواد رو انجام میدم کارایی رو که شاید هیچ کس دلش نخواد!
حتی شاید فردا بیام در خونت و وقتی دیدمت جفت پا بپرم رو حساس ترین نقطه مردونه بدنت....

90/3/15
سپید

1 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی