یک مشت مزخرفات...

همه تفکرات، توهمات، احساسات و کلا مزخرفاتی که توی فکرم و دلم وول می خوره...

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

یک وجب جا برای...




چقدر سخته تو ان مملکت دختر بودن، ماشین نداشتن و هوس یک نخ سیگار کردن!


بعد از تموم شدن ساعت کاری،


از این کوچه به اون کوچه و از این خیابون به اون خیابون به دنبال یک جای تنگ و تاریک و خلوت که خفن هم نباشه که بشه بعد از یک روز خسته کننده کاری، خستگی در کرد.


ولی زِهی خیال باطل...


که تمام کوچه های امیر آباد و یوسف آباد به پهنای اتوبان های چهاربانده اند و رفت و آمدشون حتی بیشتر از اتوبان مدرس ِ!




***


متنفرم از تنهایی کافی شاپ رفتن.




پ ن: کاشکی یکنفر همت کنه این ماشینو ببره تعمیرگاه!!!
12/11/88
سپیده

1 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی