یک مشت مزخرفات...

همه تفکرات، توهمات، احساسات و کلا مزخرفاتی که توی فکرم و دلم وول می خوره...

۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

هنوز هم می درخشم!



همچنان آنکه می درخشد، منم.
می درخشم سرتا به پا و با برق چشمانم می لرزانم دل ها را و می برم هوش را از سرها.
به هرکجا که قدم می گذارم می شنوم صدای طپش قلب ها را بر اثر حضورم و زمزمه هایی را از خواستن.
و تمامی رقیبان را بی مقدار می بینم که هیچ یک را یارای مبارزه با من نیست،
که هیچ رقیبی حریف من نخواهد بود!
زیرا که هیچ از درخشش من هنوز کم نشده و هنوز منم که همچنان می درخشم، حتی بیش از پیش....


پ ن: خیلی هم نارسیس!


90/3/31
سپید

۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

چون سپیده می خواد


وقتی 18 سالم بود دلم خواست عاشق بشم،
نوزده ساله که بودم دلم خواست موهامو بلوند کنم و در بیست ویک سالگی هوس مشکی پر کلاغی کردم و بعدش بازهم بلوند،
جشن تولد بیست و چهار سالگیم بود که دلم خواست بزرگ بشم  و...
در بیست و پنج سالگی دلم خواست که کلن دور عشق و عاشقی رو خط بکشم،
وقتی بیست و شش سالم شد دلم خواست موهامو قرمز کنم.
شاید وقتی برسم به بیست و هشت سالگی دلم بخواد موهامو از ته بتراشم
و توی سی و نه سالگی یه دختر بچه رو به فرزند خوندگی قبول کنم!
شاید هم نه!!!!!

بهر حال من هر کاری که دلم بخواد رو انجام میدم کارایی رو که شاید هیچ کس دلش نخواد!
حتی شاید فردا بیام در خونت و وقتی دیدمت جفت پا بپرم رو حساس ترین نقطه مردونه بدنت....

90/3/15
سپید