یک مشت مزخرفات...

همه تفکرات، توهمات، احساسات و کلا مزخرفاتی که توی فکرم و دلم وول می خوره...

۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد...

شروع،
شروعی دوباره می کنم
بعد از مدتها آلاخون والا خونی تو این وبلاگ و اون وبلاگ،
بعد از مدتها یک خط در میون نوشتن و نوشتن،
انقدر دل تنگم برای نوشتن که می خوام دوباره شروع کنم
می خوام دوباره همون مزخرفات قبلی رو ادامه بدم انتظار هیچ چیز فوق العاده ای از من نداشته باشین که نمی تونم
می نویسم تا همه اون چیزایی رو که تو فکر و دلم وول می خوره رو تخلیه کنم
پ ن: دلم تنگه برای 360 خیلی زیاد!
11/11/88
سپیده